Navigation Navigation

محتوا محتوا

داستانک های پلیسی؛

ارتباط پنهاني


به مناسبت هفته ناجا هر روز یک داستان پلیسی که برگرفته از اتفاقات واقعی است برای شما مخاطبان منتشر خواهیم کرد.

یزدامروز؛ او مرا فريب داد و با نقشه اي شيطاني زندگي ام را خراب كرد الان هم خودش را كنار كشيده است و مي گويد به خاطر همسر و فرزندم نمي توانم با تو ازدواج كنم و ...

زن جوان در حالي كه اشك مي ريخت و افسرده و غمگين به نظر مي رسيد در دايره اجتماعي كلانتري ادامه داد چند سال قبل با پسر يكي از آشنايان ازدواج كردم و پا به خانه شوهر گذاشتم . « حسن» مرد خوبي بود و براي تامين هزينه هاي زندگي مجبور بود شبانه روز كار كند . بنا بر اين من بيشتر او قات در خانه تنها بودم و به خاطر اين كه اين مسئله مرا رنج ندهد با چند تن از دوستان دوران دبيرستان تماس گرفتم و آنها را به خانه ام دعوت كردم . مدتي به همين شكل گذشت تا اين كه متوجه شدم همسرم گاهي اوقات مواد مخدر مصرف مي كند .

زن جوان ادامه داد : من با عصبانيت از« حسن » به خاطر اين كارش توضيح خواستم و او با بيان حقيقت گفت كه توسط يكي از همكارانش اغفال شده است و ديگر اين عمل اشتباه را تكرار نخواهد كرد . همان روز بعداز ظهر وقتي يكي از دوستانم به خانه ما آمده بود موضوع را برايش تعريف كردم. سمانه كه خودش را خيلي ناراحت نشان مي داد مرا ترساند و گفت : با اين وضعيت فاتحه تو خوانده شده ، چون كسي كه لب به مواد مخدر بزند ديگر نمي تواند به زندگي برگردد و ... .

دوستم با اين حرف هايش مرا حسابي نسبت به حسن بدبين كرد و كار به جايي رسيد كه دوباره سر صحبت را با شوهرم باز كردم و كارمان با لج بازي به زد و خورد كشيده شد من چند روز با حالت قهر به خانه پدرم رفتم و منتظر بودم تا حسن به دنبالم بيايد ولي او با غروري كه داشت اين كار را نكرد . در اين مدت احساس بدي به همسرم پيدا كردم و ازطرفي سمانه كه نسبت به زندگي ام حسادت داشت شرايط آشنايي من ومرد جواني را فراهم كرد كه خودش را عاشق دل باخته ام معرفي مي كرد و ادعا داشت اگر از همسرت طلاق بگيري حاضرم با تو ازدواج كنم و ... .

من به باوري غلط و با توجه به پشتوانه وعده هاي پوچ آن مرد هوسران تصميم گرفتم شوهرم را گوش مالي بدهم . لذا يك روز بدون اطلاع پدرو مادرم به كلانتري رفتم وبا اعلام اين كه حسن معتاد به مواد مخدر است و مرا مورد ضرب و شتم قرار داده ، شكايت كردم .

با اين كار، تخم كينه و نفرت در بين دو خانواده ريخته شد و پدر شوهرم كه آدم تعصبي است از كوره در رفت و به پدر و برادرم توهين كرد . من هم پاي خودم را توي يك كفش كردم و طلاقم را گرفتم .

الان حدود سه ماه است كه به طورپنهاني با مرد جواني كه مي خواست مرا خوشبخت كند رابطه دارم اما او پس از سوء استفاده هاي زياد مي گويد زن و بچه دارد و نمي تواند به وعده هايش عمل كند و بايد فراموشش كنم.

تازه مي فهمم كه چه كلاه بزرگي سرم رفته است و اي كاش ارزش بيشتري براي خودم وزندگي ام قائل بودم تا اين چنين فريب نخورم و شوهرم را از دست ندهم. حالا بايد بنشينم و حسرت روزهاي گذشته ام را بخورم واز احساس گناه رنج ببرم!

من به تمام زنان و شوهران جوان توصيه مي كنم هيچ غريبه اي را در حريم خانه خود راه ندهند و مراقب زندگي خود باشند و بيشتر قدر همديگر را بدانند.

انتهای پیام/ح






آخرین اخبار آخرین اخبار