ID : 16963879

خدای من و خدای پسر همسایه


مادرم میگفت: شنیدم پسر همسایه خیلی مومن است.

وبلاگ رضوانشهر صدوق^مجومرد^ نوشت :

نمازش ترک نمی شود،
زیارت عاشورا می‌خواند،
روزه می‌گیرد،
مسجد میرود،
خیلی پسر با خداییست،
لحظه ای دلم گرفت،
در دلم فریاد زدم:
باور کنید من هم ایمان دارم
دستهای پینه بسته پدرم را دستهای خدا می‌بینم،
گاهی زیارت عاشورا می خوانم و گاهی نه،
ولی گریه یتیمی در دلم عاشورا به پا میکند!
به صندوق صدقه پول نمی اندازم،
ولی هر روز از آن دخترک فال فروش فالی را میخرم که هیچ وقت نمیخوانم!
مسجد من خانه مادر بزرگ پیر و تنهایم است،
که با دیدن من کلی دلش شاد میشود!
برای من تولد هر نوزادی تولد خداست
و هربوسه ای تجلی او.
مادرم..
خدای من و خدای پسر همسایه یکیست
فقط من جور دیگری او را میشناسم و به او ایمان دارم؛
خدای من دوست انسانهاست، نه پادشاه آنها.