ID : 10969645
زوایای پنهان حضور زنان یزدی در انقلاب؛

از شرکت در راهپیمایی تا پخت آش نذری برای فرار شاه


اوایل مردهایی که در راهپیمایی ها شرکت می کردند می گفتند زن ها نباید بیایند و صدایشان نباید به گوش نامحرم برسد. یادم هست اولین بار شهید صدوقی(ره) از زنان هم دعوت کرده بود تا در دراهپیمایی شرکت کنند.

به گزارش یزد رسا به نقل از  یزدبانو، طاهره حاتمی متولد 1337 یکی از زنان موفق، مدیر و مبارز و انقلابی شهر یزد است که خاطرات بسیاری را از دوران انتقلاب به خاطر دارد و به مناسبت فرارسیدن ایام الله دهه فجر گفتگوی تفصیلی را با وی انجام داده ایم:


سرکار خانم حاتمی ضمن تبریک ایام الله دهه فجر از چه زمان وارد صحنه مبارزات انقلاب شدید و از آن دوران چه خاطراتی دارید؟
سال 1356 در سال آخر دبیرستان درس می خواندم در حالی که سه سال بود عقد کرده بودم و کم و بیش اخبار شهرهای مختلف از جمله قم و تهران به گوشمان می رسید.


یکی از همکلاسی هایم که مسیر مدرسه تا خانه را باهم می آمدیم از اکثر اخبار خبر دادشت و او ما را در جریان قرار می داد. یک روز گفت : پسر امام خمینی(ره) یعنی سید مصطفی را به شهادت رسانده اند.


از آن موقع بیشتر نسبت به جنایات رژیم پهلوی آگاهی پیدا می کردم. بعد از شهادت سید مصطفی یادم هست که به اتفاق دوستانم در توالت های مدرسه می نوشتیم «مرگ بر شاه » و هر روز مدیر و ناظم مدرسه کارشان این بود که شعارها را پاک کنند و بچه ها را تهدید کنند که اگر آموزش و پرورش بفهمد دستگیر می شوید...


از فعالیت شهید صدوقی(ره) در مسجد روضه محمدیه خاطره ای دارید؟
من آن موقع به مسجد روضه محمدیه که به مسجد « حظیره» معروف بود نمی رفتم ولی شوهر خاله و پدرم مرتب با مسجد در ارتباط بودند و اخبارش را برای ما می آوردند.همسرم رساله امام خمینی(ره) را تهیه کرده بود و ما از امام تقلید می کردیم.


خرداد 57 دیپلم گرفتم و همسرم که آن موقع معلم بود به بافق منتقل شده بود و باید تا مهرماه به بافق می رفتیم. قرار شد زندگی مشترک خود را در بافق آغاز کنیم. برای همین همسرم زودتر به بافق رفت تا خانه ای اجاره کند.


مهرماه رفتیم بافق ولی به خاطر شرایط سیاسی ایران، مدارس هر روز تعطیل می شد و ما دوباره برگشتیم یزد.


خانه پدرم آن موقع در خیابان امام خمینی(ره) فعلی و نزدیک مسجد حظیره بود و ما در جریان راهپیمایی های مردم قرار می گرفتیم. یک روز با مادرم در این مسیر می رفتیم که دیدیم عده ای از زنان به دنبال راهپیماییان مرد در حال شعار دادن هستند و در حالی که کفش هایشان را در آورده بودند تا راحت تر راه بروند همینکه به ما رسیدند فریاد زدند: « ما تماشاچی نمی خواهیم به ما ملحق شوید»


هربار هم که اطلاع می یافتیم مدارس بافق باز شده همینکه می رفتیم دوباره تعطیل می شد و ما مرتب در مسیر یزد و بافق بودیم. در شهر یزد هم کم و بیش در راهپیمایی ها شرکت می کردیم . تا آن موقع زد و خوردی از سوی مأموران رژیم نبود.خاطرم هست ساواک به دنبال انقلابی ها بود که دستگیر می کردند.


دهم فروردین 57 را به خاطر دارید؟
آن روز مردم در مسجد حظیره تجمع کرده بودند و قرار بود راشد یزدی سخنرانی کند. پدرم و برادرم که حدود هشت سال داشت رفته بودند.می ترسیدیم اتفاقی بیفتد. ایام عید بود . خانه ما نزدیک مسجد بود . کم کم متوجه شدیم اتفاقاتی افتاده و مردم به کوچه های اطراف می دوند.دیگر نگران شده بودیم.تا اینکه پدرم آمد ولی برادرم نبود. مدتی گذشت تا پدرم خسته و کوفته برگشت. در خاطرم هست که شهید بستانی به شهادت رسیده بود .


از شهید صدوقی(ره) چه خاطره ای دارد؟
یکبار شهید صدوقی(ره) میدان امیرچخماق نماز جماعت می خواند که ما هم به اتفاق مادرم و مادربزرگم رفته بودیم. بعد از نماز مردم شروع به شعار دادن کردند.تا آن موقع کسی مرگ بر آمریکا یا مرگ بر کارتر نگفته بود که ناگهان مادربزرگم فریاد زد «مرگ بر کارتر» و برخی مردم هم با او همصدا شدند وفریاد زدند مرگ بر کارتر...


  آن موقع مسیر راهپیمایی ها در چه مسیری بود؟
هر بار که اعلام می شد راهپیمایی هست ابتدا مردم در  مسجد حظیره جمع می شدند و پس از  روشنگری های شهید صدوقی  از مسجد بیرون می آمدند و وارد خیابان قیام می شدند .و بعد به میدان بعثت و چهار راه ایرانشهرمی رسیدند و مسیر را تا تا چهار راه فرهنگیان ادامه می دادند تا به میدان آزادی امروز که آن موقع باغ ملی می گفتند می رسیدند. سپس مسیر باغ ملی را تا میدان مجاهدین(شهید بهشتی) و سپس تا امیرچخماق می پیمودند.


اکثر مواقع همین مسیر طولانی را که دوبرابر مسیر راهپیمایی های امروزی شهر یزد است می پیمودند و در طول مسیر هم مردم به جمعیت می پیوستند و همین مسیر طولانی که از مرکز شهر می گذشت باعث می شد که مردم محله های مختلف هم در جریان مبارزات مردم علیه رژیم قرار بگیرند و یک افشاگری علیه رژیم محسوب می شد.


 از فعالیت زنان در مبارزات بگویید:
اوایل مردهایی که در راهپیمایی ها شرکت می کردند می گفتند زن ها نباید بیایند و صدایشان نباید به گوش نامحرم برسد. یادم هست شهید صدوقی(ره) از زنان هم دعوت کرده بود تا در دراهپیمایی شرکت کنند و آنهایی که همسرانشان در راهپیمایی بودند خانوادگی شرکت می کردند.


مادرم زن های همسایه را برای راهپیمایی دعوت می کرد ولی برخی مسخره می کردند و هنو در جریان انقلاب قرار نگرفته بودند.


پخت آش نذری برای فرار شاه
زنان در برخی محلات با دیدن اوضاع و احوال و ظلم رژیم به مردم تصمیم گرفته بودند آش نذر کنند و در هر محله ای بساط آش نذری که آن موقع یادم هست آش رشته بود برپا می شد و همسایه ها جمع می شدند و شریکی آش می پختند و بین مردم پخش می کردند . زن ها در هر محله جمع می شدند و دعا می کردند که هر چه زودتر شاه بمیرد یا از ایران فرار کند.خیلی از زن ها تا چندین سال بعد از پیروز انقلاب هم در شب 22 بهمن آش نذری می پختند.
بافق هم که من و همسرم می رفتیم زنان آش نذری می پختند تا هر چه زودتر شاه سرنگون شود.


آن موقع چند روزی را به بافق هم سر می زدیم چون خانه و زندگی ما آنجا بود. یادم هست مجسمه شاه را از وسط میدان شهر بافق (روبروی امام زاده عبدالله ) پایین کشیده بودند و مردم جمع شده بودند و یک الاق جای مجسمه گذاشته بودند و شعار می دادند « شاه تو را می کشیم گونی سرت می کشیم» که با لهجه بافقی ضمه روی حرف « ر» قرار می گیرد.

 

از ماجرای  فرار شاه خاطره ای در ذهن دارید؟
یادم هست وقتی خبر فرار شاه در یزد پخش شد آن موقع روزنامه اطلاعات و درج خبر«شاه رفت » هم در یزد پخش شده بود و مردم روزنامه را دور سرشان بسته بودند و تیتر شاه رفت دیده می شد . چراغ های ماشینها روشن بود و بوق بوق زنان در شهر کاروان راه انداخته بودند تا خبر شادی فرار شاه را به گوش همه مردم برسد.


برف پاک کن ماشین ها روشن بود و خیلی ها گل به برف پاک کن زده بودند. پول های کاغذی آن موقع را برداشته بودند و عکس شاه را سوراخ کرده بودند.


یادم هست درحالی که حکومت نظامی اعلام شده بود ولی مردم یزد به دستور شهید صدوقی(ره) در خیابان بودند و قصد حمله به ساواک را داشتند تا زندانیان سیاسی را آزاد کنند.صدای الله اکبر به گوش می رسید. مردم باز هم مسیر طولانی همیشگی را از مسجد روضه محمدیه و در خیابان قیام به سمت میدان بعثت پیمودند و از چهار راه ریرانشهر به طرف باغ ملی رفتند. ساواک آن موقع در میدان آزادی قرار داشت. شلیک گلوله هم بود ولی خاطرم نیست کسی شهید شده باشد.مردم همه  را به شجاعت دعوت می کردند که از صدای گلوله نترسید . اینها ترقه است و واقعی نیست.بالاخره ساواک سقوط کرد.


از 12 بهمن و خاطرات ورود امام به ایران واوضاع و احوال یزد بگویید:
خبر می آوردند که بختیار نمی گذارد امام به ایران بیاید و فرودگاه را بسته است. مردم یزد هم به نشانه اعتراض راهپیمایی می کردند. مردم به مسجد روضه محمدیه و پای منبر شهید صدوقی می رفتند.


آن موقع قبل از انقلاب تلوزیون نداشتیم . 12 بهمن نزدیک بود و همه جا خبر بود که قرار است امام بیاید و از تلوزیون هم مستقیم پخش شود. یک نفر در محله ما تلوزیون داشت که در منزل آنها جمع شده بودیم.

 

یزدبانو: از اینکه وقتتان را در اختیار ما قرار دادید سپاسگزاریم.

گفتگو: زهرا صبوحی

 




summary-address :
Your Rating
Average (0 Votes)
The average rating is 0.0 stars out of 5.