ابرکوه؛ شهر بینقاب شعر بیدروغ
به گزارش یزدرسا به نقل از سرو ابرکوه، یکی از مدعوین هشتمین کنگره سراسری شعر کویر در یادداشتی با عنوان«شهر بینقاب شعر بیدروغ» به پایگاه خبری شهر آرا آنلاین نوشت:
چند روز پیش بهدعوت کویرنشینان عزیز عازم شهر ابرکوه شدم. هشتمین دورۀ کنگرۀ «شعر کویر» بود، گفتند: هواپیما و قطار نداریم و فقط یک اتوبوس هست که میتواند شما را از تهران به اینجا بیاورد. دوست خوب شاعرم، صابر سعدیپور، لطف کرد و با ماشین شخصیِ خودش ما را به ابرکوه رساند.
از قدیم گفتهاند: «دور مثل ابرقو». واقعاً دور بود و هرچه میرفتیم نمیرسیدیم. دوستان برگزارکنندۀ کنگره هم مدام تماس میگرفتند و جویای احوال ما میشدند، بهشوخی به صابر گفتم: حتی مادرم هم وقتی میخواهم به خانه بروم اینقدر پیگیر نیست. لطف این دوستان از لطف خانواده هم بیشتر است.
وقتی رسیدیم خسته و کوفته بودیم و دنبال جایی برای خواب میگشتیم. بعد از صرف شام ما را به یک میهمانسرا راهنمایی کردند. مدام معذرتخواهی میکردند که «میهمانسرا در شأن شما نیست.» و «هتل شهر سال قبل بهدلیل کم شدن توریست تعطیل شد و ما را شرمنده کرد.» و چه و چه. گفتیم: میهمان به روی باز وارد خانه میشود، نه در باز. همین هم از سرمان زیاد است.
شبی خوش را کنار دوستان سحر کردیم و صبح بعد از صبحانه به زیارت سرو کهنسال چهارهزاروپانصدساله رفتیم. خیلی دوست داشتم که سرو را از نزدیک ببینم، نوازشش کنم، حال و روزش را بپرسم و قصههای کهن پیرش را از نزدیک بشنوم. نگهبان سرو درِ حصارِ دور درخت را باز کرد و ما شاعران را به پای درخت راه داد. از مهربانیاش بود و میهماننوازی کویریاش. درخت پیر عظمتی بود از شاخههای درهمتنیدۀ مهر و بزرگواری و سربلندی. پیر حرفهای زیادی داشت. به شاخۀ سوختهاش دست کشیدم و نوازشش کردم.
بعد از زیارت درخت نوبت شعر بود، بهپاس زیبایی و اندوه کویر. بانظموترتیب بود و مهربان و صمیمی. جلسهای بود برای پاسداشت شعر و شاعر و هیچ دریغ نکرده بودند از احترام برای شعر. با خودم گفتم: تنها در این کشور و در این نقطه از کویر اینطور حرمت شعر و غزل را نگه میدارند. تنها کویر قدر باران بوسههای غزل و شعر سپید را میفهمد.
جلسه برای نماز و ناهار چند ساعتی تعطیل شد، بعد از وقت استراحت و پیش از شروع بخش دوم شعرخوانی نوبت به بازدید از خانۀ آقازاده رسید، تنها خانۀ دارای بادگیر دوطبقه در کویر. عکسش را پشت اسکناس دوهزارتومانی زیاد دیده بودم، ولی از نزدیک زیبایی و جلوهگریاش چندبرابر بود و بیداد میکرد.
بعد از برگزاری بخش دوم کنگره و اختتامیه نوبت وداع با دوستان تازهیافته در کویر بود. دلهایمان آنقدر نزدیک شده بود که دل بریدن به چاقوی جدایی جلوهای واقعی یافته بود، کویر ابرکوه را با خاطرۀ بلند درخت سرو کهنسالش و یاد پرمهر و بلند همت مردمانش بدرود گفتیم و به دل جاده زدیم.
به دوستم گفتم: اینجا از معدود جاهایی بود که در آن شعر بینقاب و بیدروغ دیدم.
انتهای پیام / ک