ID : 8231855
یادداشت؛

خوان منفی 7


2 سال و 8 ماهه که عقد کردم، خانمم را به شدت دوست دارم و اگر غیر از این بود تا حالا زیر کمرکش این بار تورم طلاقش داده بودم...

یزدرسا به نقل از سرو ابرکوه؛

*** 2 سال و 8 ماهه که عقد کردم، خانمم را به شدت دوست دارم و اگر غیر از این بود تا حالا زیر کمرکش این بار تورم طلاقش داده بودم. من دستم را می گذارم زیر چانه ام و آرنج روی لبه پنجره و نگاهش می کنم... ادامه می دهد: شب ها تا صبح تو آژانس کار می کنم روزها تا غروب تو تراشکاری. تحسینش می کنم و می بیند خوب گوش می دهم... با لهجه شیرین آذریش می گوید می رسانمت تا خود ترمینال!!
می گویم داداش حالا چرا عروسی نمی کنی؟ آهی می کشد که حاجی هر چی می دوم به هزینه طلا و تالار نمی رسم! می گویم خوب بدون تالار و با یه عروسی برو سرخونه زندگیت. با خودم می گم الان میگه حالت خوب نیست، در حالی که باد موهای بلندش رو به صورتش می کوبوند گفت: خانمم هم اصرار داره با یه زیارت مشهد بریم سرخونه زندگیمون و اینقدر هزینه نکنیم ولی مادر خانمم... مادر خانمم... مادرخانمم پدرم رو درآورده و شروع می کنه به بدگویی از مادر خانمی که 32 ماهه نگذاشته عروسی سر بگیره!!
*** نشسته روبروم سرش پایین و حرفی برای جواب دادن نداره: درست می گید آقا مصطفی خودمم میدونم دارم اشتباه می کنم ولی چه کنم پدر و مادرم در جواب تقاضایم برای ازدواج فقط می خندند و اصلا توجهی ندارند.
*** تماس گرفته است: آقا مصطفی جمعه عروسیمه میگم خوب مبارکه. ممنون ولی سوالی دارم که خجالت می کشم بهت بگم، نه بگو چیه مشکل مالی داری؟ نه بعد ماه ها بالاخره تونستیم عروسی رو آماده کنیم خانمم میگه با یه شاه عبدالعظیم هم میشه رفت سرخونه زندگی ولی زندگیم داره از هم می پاشه. میپرسم چرا؟ مادرم پاشو کرده تو یه کفش که هم تالار و هم گروه ارگ و هم رقص. من نمی خوام زندگیم با گناه شروع بشه ولی مادرم از حرفش یه ذره پایین نمیاد.
*** سلام آقا مصطفی! جوابی می دهم و بعد دقایقی میگه قصد تاهل دارم، میگم مبارکه و از آنطرف خط با آهی میگه والدینم بعد ماه ها که اصلا قبول نمی کردن متاهل شوم تازه حالا میگن فلان فرد فامیل که البته کلی با من اختلاف سنی داره. تازه میگن شغلت رو جور میکنی و فلان وفلان کارها رو انجام میدی تازه ما قدم پیش میذارم برای اونی که خودمون میگیم!! آقا مصطفی چه کنم؟!!
*** باور کن مصطفی دیگه کم آوردم! دارم دیوونه میشم 3 سال از عقدم و بلکه بیشتر داره می گذره. به پیر به پیغمبر من نمی خوام تو فلان باغ شهر عروسی بگیرم. خانمم راضی نیست خدا راضی نیست. مگه با زیارت برم سر زندگیم گناه داره. مادرم داره بدبختم میکنه موندم چه کنم...
*** هفته ها از خواستگاری گذشته حرفهایمان را هم زده ایم همه چیز حله. میگم خوب مبارکه پس چرا محرم نمی شید؟ میگه پدرش ماه پشت ماه میاد و میره و ایشون هنوز تو تردیده که نکنه..! میگم دخترخانم چی میگن؟ میگه اون بنده خداهم حرفی نداره و از دست کار والدینش کلافه شده و هردو چند ماهیه بلا تکلیفیم!!
این 6مورد بالا مشتی از خروارها اتفاقات واقعی جامعه ماست که بخشی از آنرا حقیر به عینه بارها دیده ام و شنیده ام. شاید در مورد جنس مونث این نوع مبتلائات بیشتر صدق کنه نمیدونم ولی اکثر پاراگراف فوق الذکر رو همین دوهفته باهاش درگیر بوده ام!! و از ذکر سایر نمونه ها می گذرم.
حقیرگاهی واقعا درمانده ام چه مشورتی به این رفقای عزیز بدهم. حرمت والدین، اشتباه بودن نظر والدین، حیای ذاتی رفقا و البته خون دلی که می خورند از این تاخیر تأهلشان و یا بد شروع شدن زندگیشان.
این مقوله می تواند یکی از سر فصل های اصلی سبک زندگی باشد، اینکه چطور می شود حد وسط ولنگاری فرزند با جبر والدین را پیدا کرد؟؟؟
اینکه چطور والدین متوجه شوند پسر 23ساله آنها میتواند انتخاب درستی کند؟ ؟؟
اینکه والدین در کشاکش روزگار آبدیده اند و پیچش مو می بینند؟؟؟
اینکه لج بازی و رویاهای متوهمانه والدین شروع زندگی را با پوست موزی لغزان زیر پای محبت ها نبرد؟

مصطفی قاسمی




summary-address :
Your Rating
Average (2 Votes)
The average rating is 5.0 stars out of 5.