Skip to Content

نمایش محتوا نمایش محتوا

برگرفته از کتاب نمی از ایثار؛

گردو بازی با چاشنی شیمیایی


درون چادر نشسته بودیم که یکی از رزمنده ها، چند تا گردو از جیبش بیرون آورد و گفت: دیروز سیزده به ‌در بود و الآن روز 14 است، بیایید گردو بازی کنیم.

به گزارش سرو ابرکوه به نقل از فاش نیوز، کتاب «نمی از ایثار» مشتمل بر مجموعه خاطرات دوران دفاع مقدس رزمندگان شهرستان ابرکوه است که به قلم «محمدرضا بابایی‌ ابرقویی» به رشته تحریر درآمده و توسط اداره کل حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس استان یزد منتشر شده است.

خاطره زیر از سرهنگ پاسدار «محمدصادق اکرمی» از استان یزد است که در کتاب فوق منتشر شده است.

در عملیات والفجر 10، موقعی که حلبچه توسط رزمندگان اسلام تصرف شد، ارتش عراق خیلی سعی کرد که حلبچه را پس بگیرد، ولی چون نتوانست به بمباران شیمیایی متوسل شد.

ایران برای این‌که فشار را بر حلبچه کم کند، در منطقه دربندی ‌خان عراق عملیاتی انجام داد و دشمن را حسابی کلافه کرده بود. آن زمان در تیپ الغدیر فرمانده‌ گردان امام سجاد (علیه‌السلام) بودم.

ساعت 2 بامداد به پشت خط رسیدیم و آماده عملیات بودیم. این منطقه، نزدیک شمال عراق بود و هوای ملایمی داشت. گردان ما درون شیاری بین دو کوه که تقریباً 3 کیلومتر طول داشت استقرار یافت.

به محض رسیدن، نیروهای گردان چادرها را برپا کردند و از خستگی خوابیدند. موقع نماز صبح که شد برادر «محمود عادل‌زاده» مسئول تبلیغات گردان بساط نماز را برپا کرد و نمازمان را خواندیم.

برادران «عبدالمجید بصیری» و «محمود عادل‌زاده» برای من خیلی محترم و به عنوان معلم بودند. به همین خاطر گفتم شما دو نفر که منشی گردان و مسئول تبلیغات هستید باید در چادر فرماندهی مستقر شوید. خلاصه نماز خواندیم و درون چادر نشسته بودیم که محمود چند تا گردو از جیبش بیرون آورد و گفت: دیروز سیزده به ‌در بود و الآن روز 14 است، بیایید گردو بازی کنیم.

همین‌ طور که گردو بازی می‌کردیم و می‌خندیدیم، یک دفعه هواپیمایی آمد و از سر دهلیز ما رد شد و رفت، ما گفتیم: بچه‌ها! آرامش خود را حفظ کنید. این هواپیما اینجا دید ندارد، می‌رود روستاهای پشت را بمباران کند و کاری به ما ندارد. وقتی هواپیما از سر دهلیز رد می‌شد، پدافند هوایی ما دو تا پدال زد. هواپیمای عراقی برگشت یک دوری زد و رفت.

با فاصله تقریباً 40 دقیقه، پنج فروند هواپیمای جنگی عراق آمدند، یکی از آن‌ها فرماندهی و بقیه مسلح به بمب و راکت بودند، سری اول که از بالای ارتفاعات عبور کردند هیچ کاری انجام ندادند. دوری زدند و از اول دهلیز شروع کردند به راکت زدن تا آخر.

یک راکت ویژه هم جلوی چادر فرماندهی زدند، طوری که چادر پاره شده بود و فقط میله‌ها مانده بودند. وقتی از چادر بیرون آمدیم متوجه شدم که گاز شیمیایی از تمام شیار این کوه‌ ها مثل ابر فوران می‌کند و بالا می‌آید.

تنها کاری که توانستم بکنم، اعلام کردم و داد زدم که برادر‌ها از چادر بیرون بیایید و به بالای کوه بروید. تا نفر آخر را به سمت بالای کوه هدایت کردم، ولی خودم سر تا پا به مواد شیمیایی آلوده شده بودم، خیلی گاز استشمام کرده بودم.

انتهای پیام/ ف




رای شما
میانگین (0 آرا)
The average rating is 0.0 stars out of 5.


شهرستان ابرکوه شهرستان ابرکوه

استان یزد استان یزد