Skip to Content

نمایش محتوا نمایش محتوا

در زندگینامه شهید غلامرضا بینوا بخوانید

از زندان ساواک شیراز تا شهادت با خمپاره در فکه/ دعایی که مستجاب شد+ عکس


شهید غلامرضا بینوا پس از چشیدن طعم تلخ شکنجه های مأموران ساواک دست از مبارزه نکشید و شهادت را بزرگترین هدف خود قرار داد و...

سرو ابرکوه؛ این بار از دلاور مرد شجاعی روایت می کند که نه به بهانه ابرکوهی بودن، بلکه به خاطر داشتن سهمی در دفاع از ناموس وطن، ارزش های انقلاب، اسلام و حفاظت از کیان این آب و خاک، باید یاد و خاطرش را زنده نگه داشت.


مختصری از زندگی سردار شهید غلامرضا بینوا را با هم می خوانیم و به روان پاک و روح بلندش درود می فرستیم:


سال 1338 روستای شهر خفر از توابع جهرم شاهد تولد نوزادی در خانواده غلامحسین بینوا بود که نامش را «غلامرضا» نهادند. سومین فرزند خانواده بینوا در حالی متولد شد که وضعیت نامطلوب اقتصادی و فقر وی را مجبور می کرد تا دوران کودکی را پا به پای پدر کار کند؛ 7 سال آغوش گرم پدر را درک کرد و بعد از آن طعم تلخ یتیمی سایه بر زندگی اش انداخت. غلامرضا سرپرستی خانواده را برعهده گرفت در حالی که موانع زندگی هرگز او را از کسب علم و دانش غافل نساخت.


از زندان ساواک تا مبارزه با عوامل ضد انقلاب و پاسداری در سپاه
شرایط سخت اقتصادی غلامرضا را مجبور کرد تا برای کار عازم شیراز شود. وی روزها برای تأمین خانواده تلاش می کرد و شب ها درس می خواند تا اینکه در سال 55 موفق شد سیکل بگیرد و بعد ازآن در محضر اساتید حوزه علمیه مدارج ترقی را طی نمود.


عشق به ولایت فقیه در سال 1356 هنگامی که مشغول توزیع اعلامیه های امام در مسجد جامع عتیق شیراز بود، به سیاه چاله های زندان ساواک در عادل آباد شیراز کشاند. زندان و شکنجه های ساواک عقایدش را استوار تر و تصمیمش را مبارزه را راسخ تر از قبل کرده بود تا آنجا که پس از آزادی راهی شهرهای قم، بوشهر، یزد و ... شد تا مبارزات خود را با حمایت های  آیت الله صدوقی و عبدالحسین دستغیب ادامه دهد.


بینوا از ابتدای تشکیل سپاه وارد این نهاد شد و در درگیری های فراشبند و فیروزآباد و مبارزه با خوانین در جایگاه یک پاسدار از ارزش های اسلامی دفاع کرد. وی مدتی به عنوان فرمانده در مبارزه با عناصر ضد انقلاب رشادت های فراوانی از خود نشان داد؛ محافظت از دادستان انقلاب اسلامی فارس، مبارزه با مواد مخدر و منکرات با حکم دادستان انقلاب اسلامی(سال 60) از جمله فعالیت های دیگر این رزمنده دلیر می باشد که در پرونده رشادت هایش به ثبت رسیده است.


همراه با کاروان عاشورائیان تا مقصد شهادت
غلامرضا در سال 61 آن زمان که شعله های برافروخته آتش جنگ تحمیلی زن و مرد بیگناه را به کام خود می کشاند، از کاروان عاشورائیان باز نماند؛ دفاع از دستاوردهای انقلاب را هدف پیش روی خود قرار داد تا جایی که اشک های مادر، همسر و عشق به فرزند یک ساله و همچنین حدس و گمان صحیح نسبت به فرزند دومی که در راه دارد، سدّ راهش نشد و او را از این سفر بی بازگشت منصرف نکرد.


خاک سوسنگرد شاهد جنگاوری های این بزرگ مرد تاریخ در مقام یک فرمانده مدبّر و شجاع بود. حتی با دیدن داغ جانسوز برادر کوچکش علی اصغر، لحظه ای درنگ نکرد و از مسئولیت اداره نیروهای تحت امر خود شانه خالی نکرد.


غلامرضا به عشق مولای خود امام حسین(ع) با کاروان کربلائیان همراه شده بود؛ در 14 اردیبهشت ماه 61 خاک های گرم فکه، بیست و سومین بهار عمرش را خزان کرد و لب های تشنه ای را که هدف گلوله یزدیان زمان قرار گرفته بود، در آغوش کشیده و روح بلندش را در آسمان بیکران ملکوت به پرواز در آورد. هجران او از معشوق به درازا کشیده نشد و عاقبت غلامرضا به وصالی شیرین دست یافت.


گردان 906 تیپ امام سجاد(ع) یادآور رشادت های فرمانده «بینوا»
هنوز پس از گذشت سالیان زیاد، گردان 906 ثیپ امام سجاد(ع)، شجاعت، رشادت، دلاوری، ایثارگری، فداکاری، از خودگذشتگی، دلسوزی، و خوش خلقی های این راد مرد عرصه پیکار را فراموش نکرده است. مردی که در توجه خاص به صله ارحام، اخلاق حسنه، امر به معروف و نهی از منکر، شجاعت و دلاوری، نترس بودن و... سرآمد بود.


درد دل با برادر شهید: از خدا بخواه پیشِ تو بیایم
غلامرضا قبل از شهادتش در عملیات بیت المقدس طی راز و نیازی با برادر شهیدش علی اصغر می نویسد:

بسم رب الشهدا، سلام ای برادرم! سلام من به روح پاک تو ای شهید به خون خفته! مرا تنها گذاشتی و رفتی؟ تو رفتی که در راه خدا جهاد کنی و واقعا از این خدمتی که تو کردی خدا را راضی کردی... تو رفتی خدمت کردی با خون خودت ولی ما در اینجا مانده ایم.


هیچکاری از تن ما بر نمی آید و روز قیامت هم روسیاه هستم، ای برادر تو را به خون شهیدت قسم می دهم که هر چه زودتر از خدا بخواهی که مرا از این زندگی ذلت بار نجات دهد و به نزد تو بیایم... هر چند که بازماندگان از درد من هم رنج خواهند برد ولی چه کنم دوری تو برایم قابل تحمل نیست و هر وقت به یاد تو می افتم آرام ندارم.


دعاهایی که استجابت شد: پروردگارا! مرا به دست شقی ترین دشمنان به شهادت برسان
همچنین در قسمتی از وصیت نامه اش به اهل خود و در راز و نیاز با پرودگارش اینچنین می نویسد:

خدیا! بار پروردگارا! مرا در دین خود تا زنده ام ثابت قدم بدار، و به ظلمت گمراهی دلم را تاریک مگردان، ای خدا تو می دانی که بارها و بارها به مرگ نزدیک شدم ولی لیاقت آنرا نداشتم که شهید شوم خدایا مرگ در راه تو و سوختن چون شمع چه زیباست. در آن هنگامی که انسان بتواند روشن بخش جامعه باشد.


پروردگارا! ای مهربانترین مهربانان، جز تو از هیچکس خوفی در دل ندارم، پروردگارا! معبودا! توفیق به ما ده تا در راه تو و در جهت تو، حرکت کنیم، توفیق ده تا تو را بشناسیم. معبود من! آرزوی من این است که به شهادت در راه تو برسم ای عزیزم(خدایا!) شرمنده می شوم زمانی که می بینم بهترین برادران و دوستانم اینچنین شجاعانه به ارتش کفر حمله ور می شوند و به شهادت می رسند و من انیچنین خاموش و چون مردگان متحرک در این دنیا زندگی می کنم و از تو می خواهم که مرا به دست شقی ترین دشمنان روی زمین به شهادت برسانی. شهادت انتهای آرزوی من است، محبوب من است! با آغوش باز به استقبال آن می روم.

22/1/1361

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


انتهای پیام/ م.ف




رای شما
میانگین (1 رای)
The average rating is 5.0 stars out of 5.


شهرستان ابرکوه شهرستان ابرکوه

استان یزد استان یزد