Skip to Content

برای علاقه مندان به ادبیات

مولانا کیست؟


مولانا انسان عجیبی که هرلحظه نومی شده است و اگربود همچنان موج موج طراوت و تازگی داشت؛ دریای بی پایانی که گوهرخیزاست و لبریزاز در و مرجان . عشق را با او می توان شناخت. عشقی که ازل را به ابد پیوند داده است، عشقی که هرلحظه آتش می افروزد و گلگون می شود.

به گزارش خبرنگاریزدبانو، دکتر غلامرضا محمدی متخلص به «کویر»، دارای دکترای زبان وادبیات فارسی است و یکی از شاعران برجسته استان یزد به شمار می رود که به مناسبت روز مولانا مقاله ای را در این رابطه برای سایت یزد بانو تهیه و ارسال کرده است :


متن این مقاله به شرح زیر است :

 

هوالجمیل
بشنو ازنی چون حکایت می کند.........!!
ایران اسلامی ادبیاتی شیرین و دل انگیز دارد، ادبیاتی که چون گلستانی شکفته دربهارمعطر است و دیدنی و سرشارازعطر و بویی که روح بشررا تلطیف می دهد.
ادبیات ما با انسان وانسانیت و فطرت و سرشت اوپیوندی هویتی دارد . بوی دل می دهد، بوی خویشی و آشنایی و اصلا شیرازه هویت ما را تنظیم کرده است .  ما را به ما می شناساند، انسان را به هم نزدیک می کند؛ جنبه های تعلیمی واخلاقی دارد؛ ارزش های ما در او نهفته است و پل انتقال این ارزش ها به نسل های آینده است .
ادبیات ما آیینه فرهنگ ماست و ما خود را در او می بینیم، غذای روح ماست و ما با آن عشق می کنیم و زندگی می کنیم؛ اصلا خود ماست؛ تکه ای ازوجود ماست؛ همه ماست؛ تاریخ رنج ها وشادی های ماست .
ادبیات خود هنر است، هم با زیبایی های هستی سر و کار دارد وهم با عواطف واحساسات ما و شناخت آن نیاز امروز و همیشه ماست.
اگر روزی بنام مولانا در تقویم ما ثبت است، روز تجلیل از فرهنگ و معرف ماست، فرهنگی که در آیینه آن عشق وعرفان و هنر و ایمان ما متجلی است .
اگرچه امروز این آیینه کمی مکدرگردیده است اما وظیفه هنرمندان، شاعران و سخنوران و دردمندان این است که آن را صیقل دهند و ملال ها را ازآن برگیرند و نسل امروزرا برای شناخت خویشتن خویش بدان وصل کنند.

واما مولانا کیست؟ انسان شگفتی که درگستره فرهنگ و زبان ایران زمین پدیدار گشته است وعالمی را به خویش مشتاق ساخته است و شوری درافکنده است .
انسان عجیبی که هرلحظه نومی شده است و اگربود همچنان موج موج طراوت و تازگی داشت؛ دریای بی پایانی که گوهرخیزاست و لبریزاز در و مرجان . عشق را با او می توان شناخت. عشقی که ازل را به ابد پیوند داده است، عشقی که هرلحظه آتش می افروزد و گلگون می شود.
آدمی برای توصیف مولانا این دریای مواج و کرانه ناپیدا، متحیر است ازکجا شروع کند؟ از زندگی نوجوانی و مهاجرت او با پدرفرهیخته اش که درسال 616 هجری به سمت نیشابورحرکت کردند و در آغاز، عطارنیشابوری این عارف بزرگ وشاعرشهیر و شهید را زیارت نمودند یا ازاقامت او درآسیای صغیرو قونیه وآشنایی او با انسانهایی بزرگ ومؤثرچون برهان الدین محقق ترمذی، محی الدین عربی عارف بزرگ و متفکر، شمس تبریزی، صلاح الدین زرکوب و حسام الدین چلبی که هر کدام بویژه شمس تیریزی تأثیرات ناب وشگفتی را بر روح بلند او نهاده اند .
از چه بگوییم؟ ازاثرعظیم  او مثنوی معنوی که طی 15 سال درعهد دوستی او با حسام الدین چلبی خلق شد و طوفان آفرید یا ازدیوان شمس تبریزی که درفراق شمس و به اشتیاق او سرود وبیت بیت آن را به آن استاد عظیم خویش تقدیم کرد وهیچ اسمی ازخود در آن نگذاشت وحتی تخلص ها هم همه بنام شمس است وآدمی متحیرمی ماند ازاین ایثار و وارستگی و ازاین دلدادگی وعشق.
دیوان شمس تبریزی لبریز است ازحیات وعشق و شیدایی، حرکت و پویایی، موج و اوج و طوفان، آتش وعطش وجنون و بی قراری های روح بی تاب عاشقترین انسان درخاک.
مولانا این غزل ها را درهجران بزرگترین دلارام خویش یعنی شمس سروده است.
در این غزلیات درد فراق و سوز و گداز جدایی شمس پیدا است و نه تنها همین که دریایی است ازمعارف و انسان شناسی .
دیوان شمس بزرگترین اثرمولانا است و آینه عشقی است غریب وآتشین که درهیج کجای ادبیات ما نظیرندارد.
او که با تشنگی وعطش همواره کمال انسان را می جست مضمونی زیباترازشمس نیافت وشمس درنظر او جلوه ایست از یار واقعی و ازمصرع :" گفت آنچه یافت می نشود آنم آرزوست".
مولانا بعد از دیدن شمس اوراق را همه شست و همدرس اوشد وازهر آنچه تعلق داشت دست کشید و وادی سلوک را جست.
معشوق واقعی مولانا شمس نبود زیرا می دانست شمس هم محدود است وشمس آفرین را باید جست و لذا شمس ها را پی درپی شمس آفرین می جست و دلارام می ساخت تا به دلارام واقعی برسد.
دامنه تخیل، عشق و طوفان درون اوآغاز تا پایان عالم را درمی نوردد. او این عشق و آتش را به زبان شعربیان کرده است آنهم نه با زبان درباریان و روشنفکران بلکه با بیانی ساده و مردمی و درقالب قصه هایی شنیدنی و درک کردنی.
او که از گذرگاه میراث عرفانی سنایی وعطاربه اینجا رسیده است همه از دولت قرآن دارد و همه عزت و بزرگی اش ازایمان وعرفان و قرآن است و مثنوی خود را تفسیرناب قرآن می داند.
مثنوی او شش دفتردارد و با دفتر ششم دفترعمر خود مولانا هم بسته می شود وحکایات مثنوی پیمانه های معرفت بشری است واو برای انتقال این معارف و فرهنگ داستان را اختیار کرده است. داستانها درحقیقت نقد حال ماست.
آغازمثنوی او نی نامه ای است بی نظیر و منظور مولانا از «نی » انسان کامل و روح قدسی است.
روحی که خداوند به انسان امانت داده است و سرانجام « روزی رخش بیند و تسلیم وی کند».
روحی که درغربت آباد زمین دائما بی قراری می کند و از مهجوری و مستوری می نالد و به دنبال نیستان وصال به هر دری می زند؛ شاید منظور از نی خود مولانا باشد که از جدایی ها شکایت می کند و سینه ای شرحه شرحه از فراق می طلبد.
ناله هایش همه آتش عشق است وحدیثش همه پرخون و قصه هایش لبریز از جنون. او خود  را در این مقدمه مثل ماهی می داند که از آب اقیانوس عرفان الهی سیر نمی گردد وهر کس را که از این جذبه نداده باشند بیچاره و حقیر می شمارد.
او درسراسر مثنوی در پی اتصال این نی به نیستان آغازین است. او خود را نی ای می  داند که با نفس معبود در ارتباط است و هر چه شعر و تغزل دارد. همه از اوست یعنی او هیچ است و هرچه هست عاشق است و هر گاه معشوق به عاشق توجهی نکند عاشق بی پروبال است و چکیده 26 هزار بیت در این نی نامه جمع است و همه حکایت ها و شکایت ها از این نی است.
مولانا این مرغ باغ ملکوت که درخاکدان زمین چند روزی از بدنش قفسی ساخته بودند. در سن 68 سالگی در پنجم جمادی الاخرسال 672 هجری قمری به هنگام غروب به سوی معبود خویش پرواز کرد و همه مردم عصرخود را داغدارساخت.
در سوگ او همه گریستند و نالیدند و بر تشییع  جنازه او  و مزار او خلقی عظیم گرد آمدند و از آن تاریخ تا کنون که هم برمزارش قبه خضراء ساخته اند مراسم و آداب عاشقانه و عارفانه جاریست. 
روحش شاد باد.

    محمدی "کویر"   

 

 


 




رای شما
میانگین (0 آرا)
The average rating is 0.0 stars out of 5.


ویژه زنان ویژه زنان

نکات خانه داری نکات خانه داری