Skip to Content

گزارش/لحظه به لحظه با دلمویه های بازگشتگان بهشت راهیان نور

ناگفته های یک نشست خصوصی در خصوصی با زائران سرزمین نور


جمع به روایتی خصوصی در خصوصی بود چون دانشجویان و زائران نور بودند بودند و مهمونی در مهمونی چون ایام تعطیلی و شهادت حضرت زهرا (س) و دم سال نو مهمون شدیم...

به گزارش خبرنگار یزد بانو، نشست تداوم راهیان نور با حضور جمعی از دانشجویان دانشگاههای یزد که در اردوهای راهیان نور شرکت کرده اند با حضور راوی دفاع مقدس" حاج حسین یکتا" و جمعی از مسؤولین برگزار کننده اردوهای راهیان نور در استان یزد در حسینیه ثارالله برگزار شد. گزارشگر یزدبانو از برگزاری این نشست اطلاع یافت و گزارش زیبایی را از حال و هوای این گردهمایی معنوی تهیه کرده است که خالی از لطف نیست:   دراولین لحظه ورودم با چهره های پاک و بی ریای خادمان و استقبال گرمشان روبرو شدم. مثل همیشه برخی چهره های آشنا به دنبال گمنامی سریع با یک سلام و لبخند از کنارت می گذرند تا به امور اجرایی بپردازند. توی سالن که می رسم گویا خود را قطره ای می بینم که به آغوش مهربان دریا بازگشته است . عطر شلمچه و شهدای گمنام در مشامم می پیچد و تصویر مقابل، داخل ضریح معراج الشهدا و بدنهای مطهر گمنامان نام آشنا بود و نوای " از زیر خاک صدا می آد صدای آشنا می آد  آی مادرای چشم براه صدای بچه ها می آد" دلت را به بی نشانی پیوند می زند. *جرعه اول: تصاویرسفر زائران راهیان نورو منازل شهدا تند تند تو را با اصلت پیوند می زنند. دل گرفته ای. حسین جان رنگ خون شهدا را به شهدای هویزه برسون. سلام ما را آبروی ما ولایت آرزوی ما شهادت ... از زیر خاک صدا می آد صدای آشنا می آد .... به این عکس ها خیره شو خیره شو به اون روز های پر از خاطره ...از امروز یه باری روی دوشت که یه عمر واسش زمین می خوری همه منتظر تا ببینند که کی از جاده عشق دل می بری ای لشکر صاحب زمان آماده باش آماده باش... جبهه باطل یکی است فقط آدم هاش عوض می شوند یه روز یزید یه روز معاویه یه روز متوکل یه روز رضاشاه ویه روز محمد رضا پهلوی و  ... * جرعه دوم: نوای قرآن طنین اندازشد (من المومنین رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه فمنهم من قضی نحبه ومنهم من ینتظروما بدلوا تبدیلا/ احزاب/23) و سوره کوثر خیر کثیر را به یادآورد... و فاطمیه ای که گذشت و سرود جمهوری اسلامی ایران هم ما را به حرمت امام (ره) و خون بچه های غیور زهرا(س) که ارمغان عزت آوردند از جا بلند کرد. *جرعه سوم: یکی پشت تریبون آمد. گویا این نوا را معنی کرد: ای لشکر صاحب زمان آماده باش آماده باش ...وقتی بچه ها را به فریاد رسای یا علی و یا حسین دعوت کرد. شعر همخوانی را همه با هم خواندند: ما عاشقان کوی حسینیم، ما پیروان پیر خمینیم ...و یکی دیگر آمد وا ز قصه این جلسه این طورگفت : امسال 2000 دانشجو از یزد با وجود همه مشکلاتی که بود به راهیان نور اعزام شدند و این جلسه که جلسه تداوم است دو وجه دارد یکی اینکه دانشجویان به بررسی خود پرداخته و وظیفه شان را دربسیج دنبال کنند و دیگرضرورت تشکیلات برای نتیجه دادن کارهای فرهنگی است . *جرعه چهارم: مهمان جلسه آمد. "حاج حسین یکتا" بچه جبهه و جنگ دیروز و فرمانده جنگ امروز .مثل همیشه خاکی ! زود شروع کرد ولی آرامش داشت. می گفت اولین جلسه تداوم بعد راهیان نور با دانشجویان یزد در دارالعباده حضور پیدا کرده است و ممنون شهدا بود که به برکت بچه های راهیان او را راه داده اند. گفت: جمع به روایتی خصوصی است چون دانشجوها هستند و خصوصی در خصوصی چون زائرین نور هستند و مهمونی در مهمونی چون ایام تعطیلی و شهادت حضرت زهرا (س) و دم سال نو مهمون شدیم. او گفت: برخی سفرها و جلسه ها اینجوری است.اطلاعیه دادیم همه آمدند دربسته و سربسته و می شود حرفهای سربسته زد. *جرعه پنجم: از جمله آخرش فهمیدیم جنس حرفهای او با حرفهای همیشگی فرق دارد چون خودش هم انگار متفاوت بود. وقتی گفت من سخنران نیستم و راوی ام و دعوت شده شهدا دیگه دل بچه ها قرص شد که حرف جبهه ای است. او گفت: بزرگترین حرف را شهدا یواشکی در گوشمون زدند و در خانه اگر کس است یک حرف بس است. *جرعه ششم : حاج حسین گفت: بچه ها این دل عجیب! شهید معماریان اعزام آخر از مادرش خواست ساکش را او ببندد و مادر با اینکه سختش بود ولی گفت دلم دنبال بچه ام رفت. راستی "راهیان برگشته ها" ساک بستن شما و شهدا چقدر فاصله دارد؟! این سفر نه رزق نه قسمت فقط دعوت. کی غصه ها رو حل کرد تا بیایید؟ اون دختر به تابلو شهید متوسل شد شهدا گفتند ما مادرت را راضی کردیم تو هم می آیی! فهمیدید از بهشت برگشتید دلتون لک نزده برای شلمچه! این خاک چشه ؟!خون شهدا کجاست؟! شهدا چه جور بگن دوستتون دارند. طاقچه بالا گذاشتی کولت گرفتند آوردنت. مارک دارت کردند. عوض شدی. خواستنی شدی. آبرو داری کردند تو هم آبرو داری کردی؟! *جرعه هفتم: کم کم حاج حسین می خواست حرفهای جدی بزند. از شهید گفت که یه بارشهید شد یه با رمفقود و یک بار پیدا شد و تشییع و یکهو حاجی رسید به دنیا با لحن خاصی گفت: بچه ها دنیا چه خبر؟ جمله ای که مثل یه قافیه تا آخر هی تکرار شد ولی نه انکارقافیه تلنگر بود. *جرعه هشتم: دوباره سؤال کرد بچه ها چرا شهدا شهید شدند؟ انگار تا آخر می خواست هی سؤال کند و جواب داد شهدا به امام عصر(عج) راست گفتند: من المؤمنین رجال صدقوا ... گفت آیا محکم بله را گفتی ؟ این سفر یه بله برون بود !دوست صادق پیدا کردی که توی میدان مین گناه دستت بگیره؟! ممکنه از این سالن به خونه نریم. دیگه حرفهای حاجی داره خیلی خصوصی می شه و جدی. آخه اگه یکی از بیرون می فهمید که کسی به جوانهای مردم می گه شاید امشب توی سرد خونه باشید چه غوغای تبلیغاتی می شد ! البته توی جبهه دیروز این حرفها نقل و نبات مجلسا بود کسی عزا نمی گرفت تازه حنا بندون می شد ! و این جلسه هم از اون جلسه ها بود. *جرعه نهم: حاجی گفت: دینداری سخت شده ،جنگ تن به تن و چهره به چهره شروع شده. کوچه پس کوچه های خرمشهررا دیدی؟ جهان آرا شدی؟ شریف قنوتی شدی ؟ مهمات برداشتی ؟ طرح ریختی؟ معبر پیدا کردی؟ سیمت وصل شده؟ چه آتشی !فکر کردی شهدا می گذرند ؟ و سه بار طنین صدای حاجی مثل همت توی حسینیه پیچید" کی پایه است برای شهدا ...." یکی می گه حاجی توی سال 60 موندی نمی دونی دانشگاه چه خبره؟ برونسی رفت سجده، گفتند یه گردان قفل کرده پشت سیم خاردار ته ستون داره تیر می خوره یک دفعه بلند شد 10 تا براست 20 تا به چپ، عجب معبری !بعد عملیات پرسیدند چی شد حاجی ؟ گفت تا زنده ام نگو متوسل حضرت زهرا(س) شدم. خودشون بهم گفتند حالا بچه ها امروز گوشی نیست یا حضرت نیستند؟! *جرعه دهم: فرمانده جنگ نرم از عالم شلوغ پلوغ گفت. بعد دوباره اتمام حجتی گفت، نگویی نگفتم. شیطان وقتی می رفتید راهیان گفت بگذار برگردند می دونم چی به سرشون بیارم، فرار کردید؟ !بچه های فراری بودید؟! بی قرار رفتید ؟یا سر قرار رفتید ؟ نکنه حواستون پرت شد و دوباره مشقهاتون را ننوشتید. پچ پچ یواش شهدا را شنیدید ؟ تلنگر ها را دیدید؟ *جرعه یازدهم: حالا بچه ها مشتاقانه با و جودی که شاید بعضی ها بعضی حرفها بهشون برخورده و سختشون شده ولی گوش می کنند و سعی می کنند. شاید برای یکبار هم که شده با واقعیت روبرو بشوند و اگه مدیریت خود شهدا نبود و یه جلسه دیگه ای بود شاید این همه تحمل و صبر را نمی دیدی. کسی از جا در نرفت و حتی اشکهایی آرام و بی صدا جاری بود. توی این جلسه کسی بلند گریه نمی کرد نمی دونم چرا؟ *جرعه دوازدهم: حاج حسین با جرأت وارد مرحله بعدی شد. انگار یه عملیات را فرماندهی می کرد. حالا وقتش بود بزنه به خط، کمی تأمل ایجاد کرد: بچه ها به حکمت حضور امسالتان فکر کرده اید؟ به عهد و یپمانتان چطور؟ به غربت قبل از ظهورامام عصر فکر کرده اید؟ به تنهایی اش ؟ بچه ها دوباره هم را می بینیم. هرکس به فهمش به بله گفتنش به شعارش به پایه بودنش پشت کند کتک می خورد.... حاجی خیلی جدی گفت: راهیانی! پای گناه دیگران مقصری. چقدر رفیقت خدایی است؟ چقدر سیاستت عین دیانت است؟ آیا موبایلت بوی خدا می دهد؟ حالا حاجی از بچه ها خواست اگه می تونند توی چشم شهدا زل بزنند مثل نامه عملشون ! *جرعه سیزدهم: حاجی یکدفعه مارو و سط آتشباری دشمن نگه داشت و چنان حرف زد که با گوشت و  وپوست خود جنگ نرم را درک کنیم. اونم جنگی که صدا و داغی دوشکایش به سادگی حس نمی شد. تو باید می فهمیدی و می فهماندی و حتی اگر هم نفهمیدند بی فوت وقت رفیقانت را از مقابل دوشکای بی رحم دشمن از توی دانشگاه و محله کول بگیری و از معرکه بیرون ببری و به فریادهایشان توجه نکنی ! حاجی از جنگ تمام عیاری گفت که در آن دشمن کمر به نابودی تمام دین ما بسته است و فریاد زد:  معطل این کانون و آن انجمن نشوید که زمان جنگ همه ریختند جبهه. لباسهای رزم را بپوشید و اسلحه رو بردارید و برنامه و طرح و یارگیری را شروع کنید. دوشکا وسط بچه هاست و همه دارند قتل عام می شوند. اتاق جنگ و بررسی تلفات و تکلیف و.. *جرعه چهاردهم: حالا حاجی یه کم آرام تر شده بود و بازبه بچه ها فرصت تصمیم و فکر داد .نسبت تو با اطرافیانت چیست؟ بچه ها پر پر بشوند؟ به پسر زهرا رحم کنید؟بچه ها کمک کنید بعد راهیان دلهاتون خوب نگه دارید. برای بچه های دانشگاه برنامه بگذارید. دوستان شهیدتون را رها نکنید. شهدا از گناه بدشون می آید. بچه ها گریه انقطاع کجاست؟ وصیت نامه ها کجاست ؟ وقف نامه ها چی شد؟ خودتون وقف اسلام کنید.بچه ها سوار کشتی نجات اهل بیت شوید تا غرق نشوید بعد راهیان ما برای شهدا شدیم خرابش نکنید... حاجی یک دعا کرد که دلهامون را برد اول از نامه من الغریب الی الحبیب حسین (ع) گفت .چشمهامون که به اشک نشست ملتمسانه گفت: به حق این بی قراری دلت در لحظات سخت سخت جهاد اکبر جنگ نرم دنیای شلوغ، به مهدی غریب مقتدر دست هم را بگیرید...دوباره طنین صدای حاجی در گوش جانمان پیچید: نقشه کو ؟ حسن باقری کجاست؟ زین الدین ؟ دوربین کجاست؟ روایت فتح کجاست تا فتح القلوب کند؟ یکدفعه یادم اومد که ورودی فتح المبین یکی داد زد: بچه ها جنگ نرم و حالا حس کردم اون لشکر های کوچکی که شهدا از منطقه راه انداختند امروز سازماندهی شدند. خدا می داند چند آوینی و همت و زین الدین وباقری و...از در حسینیه بیرون رفت. راستی من کی ام. آغاز عملیات: آقای اردکانی همونی که توی شلمچه برامون از جنگ نرم گفت و توی اروند از بچه ها قول گرفت غربت شهدا و ولی امرمون و تفکر بسیجی رو از گل و لای اروند و خاکهای منطقه به شهر ها ببریم، حالا دوباره برامون حرف زد از دشمنانی که با وجود همه اختلافشون با هم، برای نابودی ما دست به دست هم می دهند. چرا مؤمنان با هم نباشیم و دشمن متحد به ما ضربه بزند. ازما خواست دستها رو به هم بدهیم و دعای وحدت بخوانیم. چه حالی داد گرمی دستها و شور دلهایمان به پیمان مقدسی که با شهدا بستیم .



رای شما
میانگین (0 آرا)
The average rating is 0.0 stars out of 5.


ویژه زنان ویژه زنان

نکات خانه داری نکات خانه داری