Skip to Content


آخرين نوشته دختر شهيد 16 ساله:خوشبختي را نه برتخت پادشاهي،بلكه درنمازهاي عاشقانه وعارفانه بايد جست وجو كرد


مسؤول بيدار باش اعضاي خانواده براي نماز صبح بود. ابتداي اذان يكي يكي همه را صدا مي زد. مي گفت: «نماز، اول وقتش خوب است، بلند شويد.» عادت كرده بوديم كه بين الطلوعين نجمه را در سجده ببينيم.

به گزارش یزد بانو،به نقل از پایگاه اطلاع رسانی سپاه الغدیر؛ حجاب، مشهد، شهادت سه كليد واژه اي است كه از متني كه پيش روي شماست و در ذيل آمده استخراج مي شود و مصباح هدايتي است براي ما و پلي است براي عاقبت به خيري: از نامحرم فراري بود. هيچ وقت هيچ كس بدون چادر او را نديد. روزي در دارالرحمه شيراز بر سر مزار شهدا بوديم. به من گفت: « آبجي، زماني كه من را در قبر مي گذارند، مي خواهم نامحرمي بالاي سرم نباشد!» همه ي اقوام مي گفتند: «نجمه آخر شهيد مي شود. چهار هفته پيش همه ي دوستان و فاميل را جمع كرد. ساعت ده شب آن ها را به گلزار شهدا برد؛ گفتيم نجمه، مي ترسيم!» اما او رفته بود بين قبرها و مي گفت : «ترس ندارد، جاي همه ي ما روزي اينجاست!» هميشه نماز شب مي خواند. هيچ وقت نه خودش غيبت مي كرد و نه كسي در حضور او غيبت مي كرد. همه مي دانستند كه خيلي از اين كار بدش مي آيد. به درس خيلي اهميت مي داد. مهربان بود. تا جايي كه بعضي وقت ها در خانه مي نشست و براي آن هايي كه مومن نيستند دعا و گريه مي كرد. از خدا مي خواست كه هدايت شوند! مسئول بيدار باش اعضاي خانواده براي نماز صبح بود. ابتداي اذان يكي يكي همه را صدا مي زد. مي گفت: «نماز، اول وقتش خوب است، بلند شويد.» عادت كرده بوديم كه بين الطلوعين نجمه را در سجده ببينيم. اوايل سال 1387 بود. با كاروان كانون رهپويان عازم مشهد بوديم. اتوبوس در راه خراب شد و در سربالايي گير كرد! داشتيم عقب عقب بر مي گشتيم! همه ي بچه ها ترسيده بودند! با مسئول اتوبوس رفتيم بين بچه ها كه آرامشان كنيم. هر كسي چيزي مي گفت؛ يكي ناراحت بود، يكي دعا مي كرد. نجمه قاسم پور را ديدم. آرام بود. يك دفعه گفت: «بچه ها مي شود در راه امام رضا (ع) شهيد شويم؟»   بچه ها خنديدند و گفتند: «بابا شهادت كجا بود؟ دلت خوش است!» گفت: «اما اگر خدا بخواهد، مي شود.» بعد رفت سرجايش نشست. جمله ي قشنگ او را فراموش كرده بودم تا در مراسم تشييع. آنجا يادم افتاد. در مشهد كه بوديم. بعد از مراسم، دو تا از بچه هاي اتوبوس ما دير آمدند. رفته بودند خريد. نجمه قاسم پور مسئول انتظامات بود. از آن ها پرسيد: «چرا دير آمديد؟!» آن ها برخورد بدي كردند و تند حرف زدند. نجمه سرش را انداخت پايين و ساكت شد. بعد از چند دقيقه رفتم و به آن دو نفر گفتم: «بچه ها برخوردتان خوب نبود! نبايد با خادم زائراي امام رضا(ع) اين جوري حرف مي زديد. براي امنيت و راحتي خودتان شرايط و قانون گذاشتند. برويد و عذرخواهي كنيد!»   هنوز صحبتم تمام نشده بود كه نجمه آمد طرف ما، با خوش رويي گفت: «بچه ها من را حلال كنيد. شما زائر آقا هستيد يك وقت از من دلگير نباشيد! من بايد وظيفه ام را انجام دهم.» در رواق دار الهدايه ي مشهد بوديم. بعد از مراسم هر كس آرزويي كرد و نوبت به نجمه رسيد. او دعايي كرد كه آرزوي هميشگي اش بود؛ شهادت در ركاب پسر فاطمه (س). خواهرش مي گفت: مدتي قبل، خواب ديدم در حرم امام رضا(ع) هستم. شخصي به من و نجمه گفت: «شما دو خواهر چهل روز ديگر از دنيا مي رويد!» براي نجمه تعريف كردم. گفت: خدا نكند تو بميري؛ تو سه تا بچه داري، من بميرم. چند روز قبل پرسيد: آبجي چهل روز تمام شد؟ گفتم: نه، هنوز ده روز ديگر مانده. دوستش مي گفت: آخرين باري كه ديدمش، جلسه داشتيم. نجمه آخر حسينيه سرجاي هميشگي خودش، كنار ديوار، نشسته بود. تكيه داده بود به ديوار. سلام و احوال پرسي كردم. او فقط به همين سلام و احوال پرسي اكتفا كرد. خيلي آرام شده بود. قبلا شور و حال بيشتري داشت. اما اين اواخر بيشتر تو خودش بود و آخر حسينيه ... هميشه لبخند مي زد به علت خوش برخوردي اش و اخلاق خوشش زبانزد همه بود. روز شنبه بود. مي گفت: «خواب عجيبي ديدم. شهيدي به نام شكارچي اصرار داشت قبرش را پيدا كنم! مي خواهم بروم گلزار شهداي دارالرحمه بلكه قبرش را پيدا كنم.» منافقين ضد بشريت كه با رشد معنوي جوانان اين كشور مخالف بودند، بار ديگر دست به كار شدند. حسينيه ي سيد الشهداي شيراز يكي از پايگاه هاي معنوي براي جوانان مومن و انقلابي شده بود. گروه تروريستي و سلطنت طلب تندر بهار 87 را براي انجام كارهاي تروريستي خود انتخاب كردند. فراموش نمي كنم. جلوي در دوم حسينيه ديدمش. تبسم قشنگي داشت. دو شاخه گل رز سرخ دستش بود! حالم را پرسيد و گفت: «اين دو شاخه گل را به نيت بچه هاي كانون خريدم. اين يكي مال تو». بعد گفت: «حلالم كن، ديگر نمي بينمت!» ناراحت شدم و گفتم: «يعني چه؟! مگر كانون نمي آيي؟» گفت: «چرا، اما به دلم افتاده ديگر بچه هاي كانون را نمي بينم.» ... و ما ديگر او را نديديم. انفجار مهيبي بود. ضربه ي شديدي به سرش خورد. صورتش را پر از خون كرده بود. وقتي حس كرد دكتر بالاي سرش آمده با عجله چادرش را روي بدنش كشيد. و اين اولين و آخرين حركتش بعد از انفجار بود. و آن روز، چهل روز از خواب خواهر گذشته بود.   آخرين نوشته ي شهيد نجمه قاسم پور در دفتر يكي از بچه ها: دوست عزيزم! خوشبختي را نه بر تخت پادشاهي، بلكه در نمازهاي عاشقانه و عارفانه بايد جست و جو كرد» پ. ن 1: سيره ي شهداست كه اول رضوي شوند و سپس به خدا برسند پ. ن 2: راه شهادت همچنان باز است زن و مرد هم ندارد فقط بايد آسماني بود پ. ن 3: منبع: كتاب كبوتران حرم "چهل روايت از دلدادگي شهدا به امام رضا(ع)" كاري از گروه فرهنگي شهيد ابراهيم هادي"نشر امينان"   منبع: پایگاه اینترنتی بسیج  



رای شما
میانگین (0 آرا)
The average rating is 0.0 stars out of 5.


ویژه زنان ویژه زنان

نکات خانه داری نکات خانه داری