Skip to Content

نمایش محتوا نمایش محتوا

دانش آموزی که از رهبر چفیه گرفت؛

هزار صلوات نذر کردم تا به حضرت آقا خیر مقدم بگویم


زهرا محمودی دانش آموز ابرکوهی است که برای دیدار با مقام معظم رهبری(مدظله) در 15 دیماه 86 جهت عرض خیر مقدم 1000 صلوات نذر کرد.

به گزارش سروابرکوه، سال 86 سال حضور رهبر انقلاب در یزد و از اقبال بلند مردم ابرکوه، قرعه حضور امام خامنه ای(مدظله) به نام ابرکوه افتاد و ایشان قدم در دیار کویری ابرکوه نهادند.

چند روزی بود که زمزمه انتخاب چند دانش آموز برای خیر مقدم گویی به رهبر انقلاب به گوش می رسید و شور و هیجان وصف ناپذیری در بین آنها ایجاد شده بود.

تعدادی دانش آموز دختر و پسر که از غالبا فرزندان شاهد، جانباز و آزاده بودند در بنیاد شهید شهرستان ابرکوه حاضر شدند تا با انجام تست، از بین آنها چند نفر برای خیرمقدم گویی انتخاب شوند و بالاخره از بین آنها سه نفر انتخاب شد: دو نفر برای خوش آمدگویی و یک نفر هم برای اهدای گل.

متنی توسط خانم صدیقه عظیمی نیا که از شاعران ابرکوه است، آماده شد و به بچه ها نحوه بیان آن آموزش داده شد تا با تمرین، برای لحظه شیرین وصال خود را مهیا سازند.

زهرا محمودی فرزند عباس، سوم راهنمایی دانش آموز مدرسه نمونه الزهرا(س) افتخار داشت که در 15 دیماه سال 86، آن زمان که فقط 8 سال داشت، به نمایندگی از فرزندان ایثارگر به مقام معظم رهبری(مدظله) خیر مقدم گوید.

در گفتگویی صمیمانه با زهرا و خانواده اش از خاطره اش برایمان گفت...

سال 86 من کلاس دوم ابتدائی بودم وقتی شنیدم که قرار است برای خیر مقدم گویی به مقام معظم رهبری(مدظله) از بین دانش آموزان انتخاب کنند، هزار صلوات نذر کردم تا یکی از منتخبین من باشم. بالاخره دعاهایم مستجاب شد و من به همراه یکی دانش آموز کلاس چهارم انتخاب شدیم.

شبی که قرار بود فردای آن روز به محضر رهبر انقلاب جهت خیر مقدم گویی برویم تا صبح نخوابیدم و هیجان زیادی داشتم. صبح روز 15 دیماه  زمانی که به حضور رهبر رسیدیم دکلمه را خواندیم و ایشان از من پرسیدند: کلاس چندم هستی؟

گفتم کلاس دوم هستم، پرسیدند: به سن تکلیف رسیده ای؟ گفتم: نه، و بعد از آن بود که دست های پر مهرشان را بر سرم کشیدند. در آن لحظه چیزی می خواستم به ایشان بگویم ولی از فرط هیجان فراموش کرده بودم. در آخرین لحظه آقا را صدایشان کردم و گفتم: "آقا اگه میشه چفیه خودتون را واسه تبرک به من بدین"

تصورم از رهبر دنیای اسلام، تصور یک پدر بود، وقتی به حضور رهبر رسیدم همان بود که بارها از تلوزیون دیده و شنیده بودم، چهره ای مهربان و نورانی... گاهی فکر می کنم چقدر رهبرم با پادشاهانی که در کتاب های تاریخ خواندم و رهبر کشورهای دیگر که در خبرها می بینم، متفاوت است.

بعد از اینکه زهرا، خاطره شیرین آن روز را تعریف کرد، عکس هایی که آنروز گرفته بود را نشانمان داد، چفیه آقا را آورد و به ما نشان داد.

 کبری اکرمی مادر زهرا گفت: چفیه آقا هدیه ای است که دخترم به خانه شوهرش خواهد برد و هیچ دختری این هدیه را ندارد.

از او خواستیم تا متنی که در حضور حضرت آقا خوانده بخواند و او بدون هیچ کم و کاستی آن را از حفظ خواند: یوسف من! در این خطه کویری، یعقوب های بی شماری یوسف های سروقدشان را با دست های خسته خود به آغوش خاک سپرده اند، تا ولایت پایدار باشد.

پیراهنت را که بوی بهار دارد به دست بادهای بیقرار بسپار تا بعد عمری انتظار دیدگان یعقوب ها روشن گردد. امروز که آمدی دیار کویری ام گام های استوارت را عاشقانه به ذهن خاکی اش خواهد سپرد تا مایه مباهاتش باشد.

تو پاک تر و ساده تر از آینه ای

سیدعلی الحسینی الخامنه ای

بعدها چندین بار این متن را در مدرسه خواندم و دانش آموزان جدیدی که به مدرسه می آمدند از من می خواستند تا خاطره آن روز را تعریف کنم...

 .

.

11

.

.

22




Your Rating
Average (0 Votes)
The average rating is 0.0 stars out of 5.


شهرستان ابرکوه شهرستان ابرکوه

استان یزد استان یزد