Skip to Content

نمایش محتوا نمایش محتوا

تلنگری در قاب طنز؛

به من میگن،«خروس بی محل»


مقصر منم که مثل خروس بی محل، توی ساعات کاری مزاحم کارهای شخصی کارمندای دانشگاه شدم...


سرو ابرکوه؛
امروز صبح یه نامه داشتم که باید می بردم به دانشگاه...، حالا اسم دانشگاه بماند  ... رفتم قسمت فارغ التحصیلی. اولش فکر کردم اشتباه اومدم، آخه آقای اون ور میزی داشت از خرید و فروش و معامله و پول ... صحبت می کرد؛ خوب که دقت کردم دیدم نه، درست اومدم...
یه آقایی هم قبل از من اومده بود و منتظر بود تا کارش انجام بشه... وایسادم تا تلفن آقای اون ور میزی تموم بشه
چند دقیقه گذشت...
ظاهرا یه جای این خریدو فروش گیر افتاده، چون هنوز تلفنش تموم نشده و من همچنان نامه به دست وایسادم. بالاخره اون آقایی که قبل از من اونجا بود یه لحظه پرید وسط حرفای آقای پشت میزی و یه سوال پرسید، اون هم مجبور شد که جوابشو بده، منم از فرصت استفاده کردم و نامه رو نشون دادم ... نامه رو خوندو گفت فعلا ببر دبیر خانه تا شماره بشه.
رفتم به دبیر خونه بازم فکر کردم اشتباهی اومدم، آخه خانم اون ور میزی داشت در مورد سرویس مدرسه بچش صحبت می کرد و اصلا متوجه نبود که یه نفر منتظره تا ایشون کارشو انجام بده... شاید هم متوجه بود و براش مهم نبود
چند دقیقه گذشت...
خدا رو شکر بالاخره تکلیف سرویس بچه این خانوم مشخص شدو دیگه من نباید حرص بخورم که این بچه رو کی قراره ببره مدرسه و برگرده... برام مهم نبود که خودم عجله دارم و هی دارم حرص میخورم که وقتم داره هدر میره و دم در دانشگاه یکی منتظرمه، فقط نگران سرویس مدرسه این خانم بودم که به حمد الله حل شد.
خوب نامه منم شماره شد و از دبیرخونه گفتن برو نامه ات رو تحویل خانم فلانی بده...
این دفعه دیگه خودم خیلی خجالت کشیدم، نزدیک بود خوراکی ها بپره توی گلوی خانم اون ور میزی و خفه بشه... ولی به زحمت و با دهن پر یه نگاهی به نامه کرد و گفت: مربوط به فارغ التحصیلی میشه، ببر اونجا. با کلی معذرت خواهی و تشکر از این خانوم رفتم سمت فارغ التحصیلی و توی این فاصله هی با خودم می گفتم: آخه این چه رفتاریه؟ چرا بد موقع مزاحم صبحانه و خوراکی خوردن کارمندا میشی؟ یکی نیست به تو بگه اگه این خانوم به خاطر بی موقع اومدن تو خفه میشد 200 میلیون پول دیه از کجا می آوردی بدی؟
رفتم فارغ التحصیلی، خریدو فروش همچنان ادامه داشت تا اینکه نامه رو بردم و گفتم: بفرمائید شماره شد... آقای اون ور میزی نامه رو گرفت و یه نگاهی بهش انداخت و گفت: حالا من این نامه رو چکار کنم؟ به کدوم قسمت باید بدم؟؟؟ یه کم فکر کرد و گفت: یه فیش به مبلغ *** بریز به این شماره حساب و بیار اینجا تا کارت انجام بشه...
از دانشگاه اومدم بیرون اما با کوله بار سنگینی از عذاب وجدان. الان ساعت هاست دارم با خودم کلنجار میرم... روند اداری کار توی این دانشگاه که مشکلی نداشت! اصلا  روند و سیستم اداری توی هیچ ارگان یا موسسه کشور که مشکل نداره! خوب اون آقا و خانوم پشت میزی توی محیط کارش که حتما نباید بشینن اونجا و جواب دانشجوها رو بدن، یعنی چی که از صبح ساعت 8 تا 2 بعد از ظهر فقط کار اداری انجام بدن و سر ماه حقوق بگیرن؟! یه فرصتی هم باید داشته باشن که از ساعت کاریشون بزنن و کارهای شخصی خودش رو انجام بدن!
اون یکی خانم هم خودش حواسش هست که دانشگاه یه محیط فرهنگی و علمیه و اونا همیشه با دانشجوها سر و کار دارن، نمیتونه که واسه خوردن یه صبحونه یا خوراکی بلند شه بره توی یه اتاق دیگه، خوب همون جا سر جای خودش که نشسته هر از گاهی یه صبحونه ای، چیزی میخوره دیگه!
بعد هم اگه اون آقا نمیدونه نامه رو باید چکارش کنه و کجا ثبتش کنه و مسئول امور مربوطش کیه، تقصیر خودش که نیست... خوب شاید از این مدل نامه ها تا حالا ندیده
بله...  مقصر خودمم که بی موقع مزاحم این کارمندان محترم شدم و بدون توجه به وقت نشناسی خودم می خوام از اونا ایراد بگیرم.  این جور موقع هاست که باید به خودم بگم : « خروس بی محل»

نویسنده: م. زهرایی




Your Rating
Average (0 Votes)
The average rating is 0.0 stars out of 5.


شهرستان ابرکوه شهرستان ابرکوه

استان یزد استان یزد