Skip to Content

نمایش محتوا نمایش محتوا

خاطره سرباز ابرکوهی در دوران انقلاب:

عكس امام را مخفيانه به رهگذران نشان مي دادم/ برادرم حسين را که ارتشی بود تحت نظر گرفتند


سرباز ابرکوهی در دوران انقلاب گفت: بچه ها به صورت مخفیانه عکس های امام را وارد پادگان کرده و بین سربازان پخش می کرند؛ من هم عکس ها را زمانی که نگهبانی می دادم ، به عابران نشان می دادم.

علی فلاح زاده برادر شهید حسین (امیر) فلاح زاده فرزند مرحوم حاج رضا،‌ متولد دهم دي ماه سال 1338 مي باشد که خاطره فعاليت خود در دوران انقلاب را اينچنين براي خبرنگار سرو ابركوه بازگو مي كند:

فلاح زاده مي گويد: روز 16 تیر سال 57  به خدمت سربازی اعزام شدم و در پادگان شماره 4 شیراز  در پست نگهبان پارک موتوری مشغول خدمت بودم. مدت سربازی من یک سال بیشتر نشد چون در همان سال انقلاب به وقوع پیوست و من فقط تا تاریخ 16 تیر ماه سال 58 خدمت کردم.

عكس امام را مخفيانه به رهگذران نشان مي دادم

وي ادامه داد: به علت تظاهرات های فراوان مردم در شهرهای مختلف و فراگیر شدن اعلامیه ها و عکس های امام خمینی(ره) پادگان به شدت تحت نظر بود و با کسانی که عکس امام را داشتند به شدت برخورد می کردند. اما بچه ها به صورت مخفیانه عکس های امام  را وارد پادگان کرده و بین سربازان پخش می کرند؛ من هم عکس ها را مخفیانه می گرفتم و زمانی که نگهبانی می دادم ،عکس ها را به عابران نشان می دادم.

برادر شهيد امير،‌ افزود: یک روز که مثل همیشه مشغول نگهبانی بودم یکی از عکس های امام به دستم رسید، عکس را برداشتم و هر عابر و یا وسیله نقلیه ای که عبور می کرد عکس را بالا می بردم و به آنها نشان می دادم. ماشین هایی که از آنجا عبور می کردند از دیدن عکس امام خوشحال می شدند و برایم بوق و چراغ می زدند.

این کار را ادامه دادم تا اینکه یکی از ماشین هایی که عکس را دید به جای ابراز خوشحالی ترمز کرد و ایستاد. دور زد و به سمت درب ورودی پادگان رفت، همان لحظه متوجه شدم و شصتم خبر دار شد که او چه نیتی دارد.

علي آقا گفت: کمی که گذشت چند مأمور آمدند و مرا به زور با خود به دفتر فرماندهی بردند و شروع به بازجويي كردند. كه اين عكس را از كجا آوردي و با چه كساني در ارتباط هستي؟ به سوال هايشان جواب نمي دادم. وقتي سكوت مرا ديدند شروع به كتك زدن من كردند، از صحبت هايشان فهميدم كسي كه جلوي پادگان عكس را در دستم ديده يكي از مأمورين ساواك است.

برادرم حسين را که عضو ارتش بود تحت نظر قرار دادند

پرونده ام را بررسي كردند و متوجه شدند كه يكي برادرم حسين(امير، كه بعد ها عمليات آزاد سازي خرمشهر به شهادت رسيد)‌ در ارتش خدمت مي كند. فرمانده پادگان بي سيم را برداشت و سريعا به محل خدمت امير اطلاع داد تا او را هم تحت نظر بگيرند كه مبادا او هم به اصطلاح خودشان خرابكار باشد.

فلاح زاده اذعان داشت: بعد از آن فرمانده به سمت من آمد و تا آنجا كه مي توانست به صورتم سيلي زد و بعد از كلي داد و فرياد كنار ايستاد و به بقيه دستور داد تا به كتك زدن من ادامه دهند. اين كارشان ادامه داشت،‌ هر كدام كه خسته مي شد‌، نفر بعدي مي آمد.... آنقدر كتكم زدند كه ديگر ناي حركت كردن نداشتم.

وصيت نامه ات را بنويس...

وي گفت: صداي فرمانده در گوشم پيچيد كه مي گفت: "وصيت نامه ات را بنويس؛‌ تو را كه اعدام كردم بقيه سربازان درس عبرت مي گيرند تا ديگر از اين غلط ها نكنند" واقعا قلم و كاغذ جلويم گذاشتند تا بنويسم. من كه از بس كتك خورده بودم توان نوشتن نداشتم و گفتم،‌خودتان بنويسيد... بنويسد كه به خاطر داشتن عكس امام خميني(ره) اعدام شدم.

فرمانده عصباني شد و دستور داد تا مرا به بازداشتگاه بيندازند تا زمان اعدام كه فرا رسيد مرا بيرون بياورند و در مقابل سربازان اعدام كنند.

بعد از چند روز كنترل كردن برادرم كه خوشبختانه نتوانستند مدركي بر عليه او بدست آورند ظاهرا از اعدام من پشيمان شدند و من همان جا در بازداشتگاه بود.

نزديك به يك ماه در زندان بودم تا  اينكه مرا از بازداشتگاه بيرون آوردند و چند روز بعد هم خبر آمدن امام و پيروزي انقلاب اسلامي در پادگان پيچيد.


 




Your Rating
Average (2 Votes)
The average rating is 5.0 stars out of 5.


شهرستان ابرکوه شهرستان ابرکوه

استان یزد استان یزد