Skip to Content

نمایش محتوا نمایش محتوا

خاطرات ناگفتنی از شاگرد شهیده فاطمه پروین روحی:

فکر می کردیم شهادت فقط قسمت مردان می شود.../ 2 آرزویی که به هر دو رسید


آیه برائت را عاشقانه خواند و با وجودی که به اظهار کسانی که حاضر بودند امکان فرار داشت اما به هیچ وجه اقدام به این کار نکرد زیرا ...

به گزارش سروابرکوه، رحیمه عزیزی، فوق لیسانس الهیات است که در کودکی در خدمت شهیده فاطمه پروین روحی خیاطی را آموخت، او از این شهید گرانقدر خاطره های ناگفته دارد...

شهیده فاطمه پروین روحی فرزند رضا در تاریخ 9/5/66 در سن 31 سالگی در سرزمین امن الهی و در مرکز وحی که به زیارت دوست نائل آمده بود به شهادت رسید.

آیه برائت را عاشقانه خواند و با وجودی که به اظهار کسانی که حاضر بودند امکان فرار داشت اما به هیچ وجه اقدام به این کار نکرد. زیرا وظیفه خود می دانست تا آخرین لحظه حضور مثبت داشته باشد و بالاخره در آن سرزمین مقدس به وحدانیت خدا و رسالت پیامبر و حقانیت قرآن اسلام این بار با خون شهادت داد...

.

شهیده - روحی.

مادرم برای اموزش خیاطی مرا به خانه  پروین  خانم برد...

با اینکه 12 سال بیشتر نداشتم، مادرم مرا به خانه فاطمه پروین روحی بردند تا الفبای خیاطی را شروع کنم. "مادرم به ایشان گفتند: می خواهم عین خودتان خیاط ماهری شود و شهید در پاسخ گفت: 15 سال دیگه ایشان مثل من می شود."

آه ... زهی خیال باطل....

با اینکه 28 سال از آن اتفاق می گذرد، من هنوز در خم یک کوچه ام... استاد شهید کجا و من جامانده از غافله ی شهدا کجا...

باورم نمی شد، فردی که در خانواده ی مرفه بدنیا آمده، هرگز در قید و بند مادیات دنیا نیست

در کنار خیاطی درس زندگی را هم از او می آموختم. باورم نمی شد، فردی که در خانواده ای نسبتاً مرفه بدنیا آمده و زندگی کرده، هرگز در قید و بند مادیات دنیا نباشد و اینقدر تعالی روح داشته باشد و تا مقام شهادت آن هم در کنار خانه خدا پیش رود. همیشه در فکر مستضعفین و مستمندان بود و دسترنج خیاطی خود را به این کار اختصاص می داد.

برای درمان محرومین به روستاها می رفت...

ایشان بسیار تواضع و در عین حال گذشت داشت. در رأس صفات او فروتنی و تواضع می درخشید، بعضی روزهای تعطیل به همراه دکتر روحی و امدادگران در هلال احمر به روستاها برای درمان محرومین می رفت و از هیچ نوع کمکی دریغ نمی کرد.

 چون نمی توانست به جبهه برود به سازمان انتقال خون می رفت و خون می داد...

در لیاقت و در صداقت همین بس که بارها می گفت:" آرزوی شهادت دارم اما نمی توانم به جبهه بروم." آرزوی شهادت داشت، لذا در هر شهر و برزنی می رفت به سازمان انتقال خون مراجعه کرده و خون می داد و می گفت حالا که امکان حضور در جبهه را ندارم پشت جبهه خون می دهم.

فکر می کردیم شهادت فقط قسمت مردان می شود...

شهادت؛ چیزی که در آن زمان آرزوی قلبی ما بود و فکر می کردیم شهادت فقط قسمت آقایان می شود.

2 آرزویی که به هر دو رسید

از همسر شهید شنیدم که گفت: در سفر اولی که با هم به مکه مشرف شدیم، جلوی شعب ابوطالب به من گفت: می دانی از خداوند چه می خواهم: اولاً یکبار دیگر از دسترنج خود به مکه بیایم و ثانیاً در اینجا شهید شوم: که به هر دو آرزوی خودش رسید.




Your Rating
Average (0 Votes)
The average rating is 0.0 stars out of 5.


شهرستان ابرکوه شهرستان ابرکوه

استان یزد استان یزد